اشعار ویژه وفات حضرت خدیجه (س)

محمود ژولیده

بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو
برای بی کسیِ فاطمه بمان بانو

به جان دختر مظلومه ات مرو از دست
مَساز اشک یتیمانه را روان بانو

بمان و فاطمه را خود عروس کن آری
که دختران همه محتاج مادران بانو

برای غربت من جان به لب شدی امّا
بدان که غربت زهراست بعد از آن بانو

به باغِ یاسِ تو سیلی زدند، باور کن
بمان که بی تو شود یاسِ تو خزان بانو

میان آن در و دیوار فضه را طَلَبد
مرو که مشکل او را کنی نهان بانو

بیا و یاریِ خود را تمام کن بر من
اگر چه هیچ نمانده تو را توان بانو

برای دین خدا هر چه داشتی دادی
جهادِ کامله کردی به مال و جان بانو

تو در محاصره درس مقاومت دادی
نداد کار تو تحریم را اَمان بانو

نمانده هیچ برایت که یک کفن بخری
عبای ختم رُسُل بر تو ارمغان بانو

کفن نداشتی از من عبا طلب کردب
حسینِ بی کفنم را تویی نشان بانو

حسن غریب شود، از حسین سَر بِبُرند
بمان و روضۀ سبطین را بخوان بانو

 

محسن ناصحی

اولین بیت شد این مصرع بسم الله است
قلم از آنچه در افکار من است آگاه است
پُرِ مضمونم و بیت الغزلی در راه است
صحبت از حضرت خورشید، سخن از ماه است

باز کرده ست اذان حنجره ی مأذنه را
تا شب و روز بخوانم پسر آمنه را

باغ در رویش خود فصل بهاری دارد
عشق در اوج جوانی است، قراری دارد
نور در حجله ی عشق آمده کاری دارد
پسر آمنه تنهاست؟ نه، یاری دارد

بَه به این وصلتِ فرخنده پی و ختم به خیر
در خورِ همسریِ عشق، خدیجه ست نه غیر

همسر بی بدل حضرت طاها او بود
لایق مادری اُمِّ ابیها او بود
نور را آینه هرآینه تنها او بود
مصطفی آن همه تنها شد، اما او بود

با وجودش به نبی هیچ غمی غالب نیست
تا خدیجه است غم از شعب ابیطالب نیست

السلام ای که در این شعر سرانجام تویی
مصطفی را تو دلارامی و آرام تویی
دینم از اوست ولی پایه ی اسلام تویی
ای غریبی که پر از نامی و گمنام تویی

به مقام تو چه اندازه حسادت بردند
لقب خاص تو را نیز به سرقت بردند

ما کجا و سخن از مدح تو با این دل پُر
شرمگینم که نداریم کلامی در خور
ما که گوهر نشناسیم چرا سُفتنِ دُر
خرج دین شد همه ی مال تو اُشتر اُشتر

وای برما و بر این شیوه ی مهمانی ما
شده سرمایه ی تو خرج مسلمانی ما

گفتم از مدح تو از روضه ات اما کمتر
رفتی و ماند غمت روی دل پیغمبر
دخترت فاطمه جان داد پسِ آتشِ در
مجتبی آه کشید از دلش از سوز جگر

آمد از عرش برای تو کفن، طَیّب و پاک
نوه ات کرببلا بی کفن افتاد به خاک

 

محمد قاسمى

زنی که خواست مَردش”رَحمه للعالمین»باشد
سزاوار ست در القابَـــش «أمُّ المؤمنین»باشد

مُحمّد در حرا مبعوث شد، امّا قرار این بود
از اوّل خانه‌ی پُر برْکت او مَهـدِ دین باشد

خدیجه ذکرِ لب‌های محمّد بود و این یعنی
چِقدر این اِسمِ زیبا می‌تواند دلنشین باشد

لغت نامه نوشته معنی اش را”اَبرِباران زا»*١
که نام نامی اش بابَرْکت و رحمت قرین باشد

اَمانت بود نور فاطمه در باطنش، آری
«اَمینه»می تواند مادرِ «بنتُ الأمین»*٢ باشد

ازاین مادر که کوثر پرورانده دامن پاکش
تَوقّع می‌رود تا حشر عصمت آفرین باشد

قسم بر وصله‌های چادر زهرای مظلومه
نخی از ریشه‌های چادرش حَبلُ المتین باشد

شهادت می‌دهد حکّاک، زهرا دوست می‌دارد
-عقیقی را که نام مادرش، نقشِ نگین باشد

تنم جای کفن در حُلّه‌ای از نور می‌خوابد
اگر مُهر غلامـی ا؟؟؟ ش مرا نقش جبین باشد

برای مریم عذرا چه فخری برتر از اینکه
به رضوان باخدیجه همکلام و همنشین باشد

اگرچه سال‌ها پیش از غدیر از این جهان رفته
شهادت داده که حیدر امیرالمؤمنین باشد

شبیهِ مادرش، زهرا مصیبت دیده‌ی طفل است
رُباب از خرمِن داغِ خدیجه خوشه چین باشد

خدیجه رفته، چون مادر ندارد تاب این را که
_ببیند در جوانی دخترش نقش زمین باشد

خدایا چادری که یادگار مادر زهراست
نباید زیر دست و پای نامردی لعین باشد


خدیجه در لغت به معنی السّحاب(ابرباران زا) یا النخل المثره (درخت خرمای پر ثمر ) است


امین از القاب پیامبر قبل از بعثت
که او را محمد امین میخواندند
بنت الامین:
دختر محمد امین یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها

 

وحید قاسمی

حتم دارم که رفتنی هستم
به خدا می سپارمت آقا
خواهش ِ مادرانه ای دارم
جان ِ تو، جان ِ دخترم زهرا

حسرت ِ دیدن ِ عروسی او
به دلم ماند،چاره ای هم نیست
درشب خواستگاریِ دختر
غم ِ بی مادری، غمی کم نیست

مادرم؛ حق بده که بی تابم
چشم هایم ز اشک ناچار است
نیستم پیش او زمانی که
بین دیوار و در گرفتار است

دختر ِ پابه ماه ِ بی مادر
دردهایی نگفتنی دارد
کاش بودم، شنیده ام با او
در و همسایه دشمنی دارد

گریه هایت هنوز یادم هست
وقتی از آن چهل نفر گفتی
جان سپردم ز درد، وقتی از
لگدی بی خبر به در گفتی

 

علی صالحی

از دردِ غربت داشت کوثر گریه میکرد
زهرا به روی قبر مادر گریه میکرد

خاک مزار مادرش را میگرفت و
با دست خود میریخت بر سر گریه میکرد

یاد گذشته یاد آینده برای
این مادر و دختر، پیمبر گریه میکرد

گرم تماشای عزاداریِ آنها
یک گوشه ای آرام حیدر گریه میکرد

تکرار شد این قِصه اما در دل شب
این بار زینب زار و مضطر گریه میکرد

بر روی قبر مخفیِ مادر به یادِ
آن شعله ها و یاس پرپر گریه میکرد

وقتی که خون تازه از مسمار میریخت
انگار بر حال علی در گریه میکرد

دست خدا را دست بسته میکشیدند
زهرا به مظلومیِ شوهر گریه میکرد

صیادها با تازیانه حمله کردند
کوچه قفس بود و کبوتر گریه میکرد

یک روز هم زینب به زیر تازیانه
در قتلگه پیش برادر گریه میکرد

وقتی که طفلان بین آتش میدویدند
بر نیزه چشم آب آور گریه میکرد

 

محمد بیابانی

بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی

شایستۀ وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیف های اینچنینی

ده روز آغاز مرا حسن ختامی
یعنی دعای هر شبم را آمینی

حسن تو محض با پیمبر بودنت نیست
قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی

انگشتر پیروزیِ دین خدا را
تو با بهای جان و اموالت نگینی

طرد تو از سمت قریشی های مکه
باعث نشد یک لحظه هم از پا نِشینی

نام تو از لب های پیغمبر نیفتاد
در هر کجا همراه ختم المرسلینی

مثل فدک نام تو را هم غصب کردند
تو بهترین مصداق اُمُّ المومنینی

حالا ببین نسل تو دنیا را گرفته
با این حساب اول شما اُمُّ البنینی

این روزهای آخر عمر خودت را
هر روز با یک غصۀ تازه قرینی

رخساره ی تو رنگ رفتن را گرفته
احساس تلخ لحظه های واپسینی

در چشم هایت اشک، حرفِ درد دارد
انگار از یک قصّه ی دیگر غمینی

دلواپسِ ایّامِ تلخِ روزگارِ
بعداز فراق رحمت لِّلعالمینی

دلواپس یک سینۀ بی تاب هستی
دلواپس یک میخ داغ و آتشینی

رفتی که زهرا دخترت را در هجوم
چل مرد نامرد و فشارِ در نبینی

ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
وقتی که آنجا گفت یا فضّه خذینی

از همسرت جای کفن پیراهنش را
میخواستی… اما چرا با شرمگینی

ای وای، از آن پیکری که بی کفن ماند
وقتی که می کردند با نی لاله چینی

رحمان نوازنی

شب است و بغض سکوت و صدای گریه ی آب
شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب
کنار بستر مرگِ یگانه امّیدش
گرفته زمزمه : یا رب خدیجه را دریاب

همانکه هستیِ خود را به هستی ام بخشید
همانکه سوخت به پای منادی توحید
همانکه گرمی پشت رسالتِ من بود
و می تپید برای نبوّتِ خورشید

در آن زمان که شب سرد کفر جولان داشت
زبان زخم عدو، تیغ تیز و برّان داشت
خدیجه مرهم دلگرمی رَهَم میشد
به آفتاب وجودم همیشه ایمان داشت

همانکه درک مقامش مقام می آرد
وَ جبرئیل برایش سلام می آرد
همان سرشت زلال و مطّهری که خدا
ز نسل پاک و شریفش امام می آرد

مقام و منزلتش را کسی چه میداند
شریک امر رسالت همیشه میماند
قدِ خمیده و موی سفید او امشب
هزار روضه برای رسول میخواند

برای مادر ایمان سزاست گریه کنیم
و با سرشک امامان سزاست گریه کنیم
برای آنکه ز من هم غریب تر گردید
شبیه شام غریبان سزاست گریه کنیم

قنوتِ امشبِ زهرا فقط شده مادر
به روی سینه ى مادر نهاده سر، کوثر
گذشت از همه ی هستی‌ش بخاطر من
غریب بود و غریبانه جان دهد آخر

خدیجه گریه مکن این همه از این غم ها
که گریه ها بنماید به جای تو زهرا
برای فاطمه امشب نماز صبر بخوان
ببوس سینه ی او را ببوس دستش را

اگر تو بودی،یاس تو غنچه وا میکرد
بجای تکیه بر آن در، تو را عصا میکرد
اگر خدیجه تو بودی، به پشت در زهرا
بجای فضّه در آنجا تو را صدا میکرد

اگر کفن تو نداری عبای من به تنت
ولی چه چاره کنم بر حسین بی کفنت
می آوری تو به مقتل خدیجه، زهرا را
چه می کنی تو در آن لحظه های آمدنت

 

محمود ژولیده

بخوان خدای نبی را بخوان خدای خدیجه
که سفره های سحرهاست از دعای خدیجه
بگیر درس وفا را هم از وفای خدیجه
سزاست اینکه بگوئیم از صفای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

خدیجه همسر طاها خدیجه مادر زهرا
خدیجه بانوی والا خدیجه شیعۀ مولا
خدیجه قبلۀ دلها خدیجه کعبۀ جانها
رواست اینکه بریزیم جان بپای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

هر آنچه داشت خدیجه فدای دین خدا کرد
تمام هستیِ خود را نثار آل عبا کرد
به غیر عشقِ پیمبر هر آنچه بود رها کرد
خوش آنکه درس بگیرد ز ماجرای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

کسی که نزدِ مقامش رسد فرشته به تعظیم
به حصر و شِعب و جفا و بلا و فِتنه و تحریم
نکرد شِکوه ز سختی، نداشت از عدویش،بیم
و در محاصره نشنید کس صدای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

اَمان ز درد فراق و اَمان ز روز جدایی
چه مادری که ز غمهای دختر است فدایی
بپای فاطمه اَش ریخت هر چه داشت،خدایی
نثار فاطمه، بارانِ گریه های خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

کنار بستر مادر اَمان ز گریۀ دختر
حدیث بیت پیمبر کجا و خانۀ حیدر
گریزِ روضۀ مادر رسد به روضۀ دختر
و چند مرحله خالیست باز جای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

نه در عروسیِ دختر، کنار فاطمه،مادر
نه پشت دربِ حرم، همجوارِ فاطمه،مادر
نه دید،روی زمین،وضعِ بارِ فاطمه،مادر
شد انتهای غمش همچو ابتدای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

به احترام وفاتش که چند تا کفن آمد
اگر چه پنج کفن بود، لیک،تا حسن آمد
کفن برای همه،جز برای بی کفن آمد
شروعِ کرب و بلا بود کربلای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

نرفته است به غارت هنوز معجر زینب
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب
و بر حسین بگِرییم پا به پای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

 

میلاد حسنی

در دوره‌ای که شام جهالت سحر نداشت
خورشید آسمان رسالت قمر نداشت

تا که عروس آمنه باشد بهشت نیز
حوریه ای برای نبی زیر سر نداشت

ارض حجاز را همه گشتند و عاقبت
این خاک از خدیجه زنی خوب تر نداشت

وصل امین مکه عجب خوش تجارتی‌ست
در سودش این معامله اصلا ضرر نداشت

سوگند می‌خورم که اگر ثروتش نبود
دین ذوالفقار داشت ولیکن سپر نداشت

خرج نبی شده همه دارایی اش ولی
شرمنده بود از اینکه چرا بیشتر نداشت

او شیعه ی علی شده قبل از غدیر خم
باری اگرچه پرده از این راز برنداشت

آری خدیجه آینه‌ی ایستادگی ست
یعنی غبار طعنه به رویش اثر نداشت

او مادر تمامیِ اولاد فاطمه ست
ابتر کسی بُود که بگوید پسر نداشت

او آنچنان ز رنگِ تعلق گسسته بود
حتی برای خود کفنی در نظر نداشت

 

سیدحمیدرضا برقعی

دور شدم از این و آن با خودم آشنا شدم
آینه در حجاز بود عاشق مصطفی شدم

سرمه نمی برم به چین، قند و شکر نمی خرم
نقره و زر نخواستم، صاحب کیمیا شدم

بار شتر گذاشتم، وقف تو هرچه داشتم
دانهء عشق کاشتم، در قفست رها شدم

با تو جرس به هر نفس، مصرع عاشقانه است
با تو پر از قصیده ام، با تو غزل سرا شدم

“ای که ملول می شوی از نفس فرشته ها”
باور من نمی شود، همنفس خدا شدم

سفرهء دل برای من باز کن، آیه ای بخوان
حرف بزن که مَحرمِ زمزمهء حرا شدم

قطرهء من فرات شد، ذره ام آفتاب شد
پیش تو سیدالبشر! سیدهالنسا شدم

پشت سرت من و علی قامت عشق بسته ایم
تو همه مقتدا شدی من همه اقتدا شدم

من به تو دست یاعلی داده ام از صمیم دل
مرگ جدام کرده است از تو اگر جدا شدم

لحظهء آخرین غزل، ترس ندارم از اجل
پیرهن تو در بغل، با تو دوباره “ما” شدم

 

استاد سازگار

ای سلام آورده جبریل از خداوندت، سلام
وی محمّد برده نامت را به لب با احترام
همسر و همسنگر و همگام با خیرُالاَنام
سایه‌ات تا صبح محشر بر سر دین مستدام

ای شده وقف خداوند تعالی هست تو
وی تمام هستی خالق به روی دست تو
****
پاک‌تر از پردۀ بیت الهی دامنت
خلعت زیبای اُم‌ُّالمؤمنینی بر تنت
بوی عطر عصمت مریم دهد پیراهنت
نقش لبخند نبی در «یا محمّد» گفتنت

کیست تا مثل تو بانو کُفو طاهایش کنند؟
کفـو طاهـا، مـادر اُم‌ِّ ابیهـایش کنند؟
****
این بوَد شأنت که حق روحِ مطهّر خوانَدت
می‌سزد پیغمبر اسلام، همسر خواندت
نِی عجب گر حیدر کرار، مادر خواندت
یا که جبریل امین زهرای دیگر خواندت

بین امّت با وجود آن همه شأن و سپاس
ناشناسی ناشناسی ناشناسی ناشناس
****
ذات حق، دانندۀ اسرار داند کیستی
هر که هستی احمد مختار داند کیستی
بعد احمد، حیدر کرار داند کیستی
فاطمه، آن عصمت دادار داند کیستی

ای درود آفرینش بر تو و بر شوهرت
وی سلام الله بر دامان زهرا پرورت
****
در مقام زن ولی مردانگی قانون توست
تا قیامت هر کجا مؤمن بوَد، ممنون توست
بردباری، صبر، دینداری همه مرهون توست
هر که از اسلام دارد بهره‌ای، مدیون توست

مصطفی ز آغاز، یاری جز تو و حیدر نداشت
در مقام و منزلت مانند تو همسر نداشت
****
این سه اصل آمد از اول باعث ترویج دین
هست تو، خُلق نبی، تیغ امیرالمؤمنین
از تمام هست خود یکسر فشاندی آستین
راستی این است در اسلام، دینِ راستین

با علی همگام در احیای قرآن بوده‌ای
پیشتر از بعثت احمد مسلمان بوده‌ای
****
مؤمنین از چون تو مادر تا قیامت سرفراز
مسلمین آرند بر خاک درت روی نیاز
بر تو می‌بالد محمّد، بر تو می‌نازد حجاز
با محمّد خوانده‌ای پیش از شب بعثت، نماز

مـادر زهرا سلام الله بر جان و تنت
یازده خورشید سر زد از سپهر دامنت
****
کرد در ماه خدا روح تو پرواز از بدن
گشت مهمان در جوار قرب حیِّ ذوالمنن
بود سال رحلتت سال غم و رنج و محن
جامۀ ختم رسالت شد بر اندامت کفن

گشت عامُ الحُزن*١ بر ختم رسل، سال غمت
شد روان از دیده‌اش بر چهره اشک ماتمت
****
ای در امواج بلاها با محمّد رهسپر
در هجوم سنگ‌ها جانِ محمّد را سپر
بر محمّد از همه زن‌های عالم خوب‌تر
مصطفی را سوز داغت ماند عمری بر جگر

بارها زین غصه چشم سید بَطحا*٢ گریست
بلکه در شـام زفاف حیدر و زهرا گریست
****
ما به تو گریان، تو را لب در جنان پر خنده باد
همچو جان در قلب یاران خاطراتت زنده باد
شوکت و جاه و جلال و عزتت پاینده باد
منطقت تا حشر بر بوجهل‌ها*٣ کوبنده باد

جان شیرین محمّد در لب خندان توست
میوه‌های نخل «میثم» مدح فرزندان توست

عامُ الحُزْن به معنای سال غم و اندوه، بر اساس نقل مشهور دهمین سال بعثت است که در آن وفات حضرت خدیجه(س) همسر پیامبر(ص) و ابوطالب(ع) عموی پیامبر(ص) روی داد
نام‌گذاری این سال به عام الحزن به پیامبر(ص) نسبت داده شده که بیانگر جایگاه و مقام این دو شخصیت در نزد ایشان است

وادی‌ بطحاء، در یک‌ فرسخی‌ مکه‌
پیش‌ از اسلام‌ بخشی‌ از قبیله ی قریش‌ در آن‌جا می‌زیستند که‌ به‌ همین‌ دلیل‌ به‌ «قریش‌ بطحاء» معروف‌ بودند

از بازرگانان قریش که به سبب دشمنی زیادش نسبت‌ به پیامبر مسلمانان او را «ابوجهل» می‌خواندند

 

میثم مومنى نژاد

ای بانویی که زنده شد عصمت ز نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو

ای آفتاب لم یزلی همنشین تان
ای کوثر بهشت نبی هم کلام تو

بیت الحرام معتکف مسجد شماست
غار حراست چله نشین طعام تو

پیراهن رسول کفن شد که گل کند
تا روز حشر عطر نبی در مشام تو

ای سید زنان بهشتی که میگریست
چشمان سید الشهدا در مقام تو

سال عزاست چون تو به پرواز میرسی
ای مطلع غم همه حسن ختام تو

[ تا بر فراز ماذنه ها نام مصطفی است
ثبت است بر جریده عالم دوام تو]

 


سید الشهدا منظور حضرت حمزه سلام الله علیه است

Comments (0)
Add Comment