درد من این روزها حساب ندارد
چشم من از شوق دوست خواب ندارد
هیچ به جز عاشقی ثواب ندارد
نامه مجنون مگر جواب ندارد؟
جان بکنم روز و شب مقابل لیلی
کاش بسوزد برای من دل لیلی
نامه نوشتم، چه نامه ای! چه سلامی!
گفتم اسیرم، چه دانهای و چه دامی!
عشق تو ما را در این جوانی و خامی
پخته کند تا شویم پیرغلامی
مرگ حقیر است گو شهید تو باشم
یا که حبیبانه مو سپید تو باشم
هست روایت که بین راه پیمبر
بر سر طفلی کشید دست مکرر
گفت که جانم به این جمال منور
علت آن را سوال کرد ابوذر
گفت پیمبر که این غلام حسین است
حرمت او هم به احترام حسین است
ای پر قنداقه تو بال ملائک
راه ندارد به جز تو عارف و سالک
مهر تو مهر قبول جمع مناسک
رحم به مملوک کن حقیقت مالک
در دل قبرم که امتیاز ندارم
هیچکسی جز تو را نیاز ندارم
ای به فدایت کمیت و دعبل و مقبل
مدح تو از جانب خدا شده نازل
عرش معلی شود به تو متوسل
کعبه به شش گوشه می شود متمایل
هر که به شش گوشه ی تو راه ندارد
روز قیامت به جز گناه ندارد
ای که حریر بهشت پیرهن توست
اوج لطافت حکایت بدن توست
داغ دل لاله ها ز سوختن توست
باور سختیست بوریا کفن توست
دور و بر قتلگاه آه کشیدم
سینه زنان تو را سپاه کشیدم