روزی مردی به نام کریم برای خود خانهای بزرگ و زیبا که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت، خرید. در همسایگی او خانهای قدیمی که صاحبی حسود داشت، بود؛ این همسایه همیشه سعی میکرد اوقات او را تلخ کند. با گذاشتن زباله کنار خانه اش و همچنین ریختن آشغال، آزارش میداد. یک روز صبح، کریم خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت، یک سطل پر از زباله در ایوان دید. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد، تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید، خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را باز کرد، مرد به او یک سطل پر از میوههای تازه و رسیده داد و گفت: “هر کس چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد.”